محل تبلیغات شما



خــداونــدا خــدایا کــردگــارا ببخش این بنده بی دست و پا را که بی فیلتر شدم بر ساحتت وصل در این ایام حصــر چینی الاصــل سئو ا لــی دارم از ایجاد خلقت جوابم را بــده بـا ذکــر عــلـت تو میخـلـقانی اندر ساحت خویش در این جا میکشند چون بره و میش یکی را میکشند بــر چــوبــه دار یکی را با گلوله پای دیــوار یکی را میزنند بــا تیر غـیـبی که تن پوشش بود با مارک بیبی شنیدم تازگی بی دیپلماسی نمودی کار خلقت را ی ز یـکسو آ فــرینش بر قرار است از آ نسو هم اجل در
کشیدی نقشه قالی عشقم دواندی چله اش * را توی پشکم * بتار و پود روحم رخنه کردی مرا دارم*زدی دیوونه کردی دوتا گاوه* زدی بر پای دارم * نپرسیدی چرا از حال زارم نمودی بارم * و رفتی ز پیشم ولم کردی میون قوم و خویشم سپردی دست من مغراض* وشونه که آرومم کنی در کنج خونه فرستادی کلاف رنگ قالی منو کردی عجب حالی به حالی گلی* و مله ای * دوغی * و مشکی نخودی* چهره ای* زرد و زرشکی بدادی پودرو* با پود صفره * ولکن با دلم هرشب تو طفره تموم نقشه را جوری که گفتی ببافیدم به دلخواه
زنی در درد دل با کردگارش بپرسید از بقای روزگارش که تا کی ماندگار اندر زمینم که گر فرصت بود خیری ببینم جوابی آمدش از سوی بالا که خوشحالش نموده حق تعالی شنید تا ربع قرنی ماندگار است به ذلتها و عزتها سوار است از این فرصت بسی شادان شد آنزن بسوی ورزش و درمان شد آنزن چروک صورتش رفت تا بنا گوش ظر ها ربود او عقل و هم هوش دو ابرو نخ نما گردید و مژگان گرفت از سفره دل لقمه ای نان بشد مش مو و لب بوتاکس سنگین به سرخاب و سفید اب او چه رنگین تتو بر سینه و خالی بلب زد
نازنینا آخر عمری چنین دوری چرا؟ سالها لاف وفاداری چنین زوری چرا؟ در مقام همسری ومادری بچه ها ترک میهن بیکس و بیمایه اینجوری چرا؟ گر جوان بودی و میرفتی غمی هرگز نبود خاک پیری بر سرت بنشسته پیزوری چرا؟ غربیان هم رنگ و بو را میخرند این روزها پیر و پاتال از وطن رفتن به بد جوری چرا؟ سالها در ناز و نعمت نان و چایی میرسید سفره خالی شد ن بشکسته ای قوری چرا؟ منکه در عمرم بحوریها نیفکندم نظر یک فرشته بوده است در خانه ام حوری چرا؟ واقعیت اینکه روزی روزگاری داشتیم
*********** ------ با کسب اجازه از بانوی سخن ایران خانم سیمین بهبهانی "دارا جهان ندارد". اما جهان ز دارا فریاد و غصه دارد "سارا زبان ندارد." با تخم گنجشکها شاید زبان در آرد "کارون زچشمه خشکید." از دست این عربها "البرز لب فرو بست." با حکم بی شرفها.وای از دل دماوند دیگر دما ندارد "روز وداع خورشید." اندر دل سپاهان "زاینده رود خشکید" .از گریه های مامان .نقش جهان که نقشش ربطی بما ندارد بر بام پارس دنیا.با رسم بچه بازی نامی دگر نهادند .بحر الکبیر تازی .کو آرش و
خبر وصلت فرخنده افشین چو رسید خبری بود که شد باعث شادی و امید جمله یاران عزیزی که شنیدند خبر تهنیت با د بگفتند بر این فتح و ظفر اهل مجمع همه گفتند درآن جشن و سرور دست پر پا بگذارند به آن محفل نور گفت مطهر که من از خطه پاک کاشان افکنم قالی دستباف به زیر پاشان کرمی گفته من از نصف جهان گز آرم برسر سفره عقد پشمک یزد بگذارم باسلق و نقل تقبل شده میثاقی است خوردنش خوشمزه و حاصل آنهم چاقیست گونی پر ز برنجی که بود ممتازی حاصل دست بسیم است خدایش راضی پسته و زیره را
مرغه کرچ میشود ***** یه مرغ نازی داشتیم روی سرش میذاشتیم تو باغچه خونه مون دونه براش میکاشتیم رو علفو غروبا بعد هزارتا قدقد یه تخم قلقلی بود مثال تخم هدهد تخمو را بر میداشتیم میذاشتیمش تو طاقچه مرغه پی بازی بود کنار حوض و باغچه یه روز دیدیم که مرغه ظهر نشده پریده رفته رو تخم مرغو لم داده و کپیده مادر بزرگ دانا اومد کنار طاقچه مرغه را دید که کرچه برد و گذاشت تو باغچه شغال بی کس و کار شبونه زد به لونه مرغه را برد و خورد ش بدون چک با چونه تخمای مرغه اونجا
شنیدم که قلبی چنین گفت به پا که آهسته تر رو سرا پا خطا در این شیب تند و در این کوره راه در آورده ای از نهادم تو آه تو پندارم اینکه مرا دشمنی ویا بی خبر از دلی چون منی منم قلب و سلطان این پیکرم زاعضاء دیگر بسی سر ترم نخوابم همه عمر و با سعی خویش دهم زندگانی و خود در پریش بفکر تو و دست و چشم و ششم از این خدمتم روز و شب دلخوشم غذا می رسانم زسر تا بپا توقع ندارم زعضوی خطا نباشم اگر لحظه ای در طپش شوی ششدر مانده در شش وبش تو پائی و یک عضو این آدمی نشاید برنجانی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر